هنوز پیامش تمام نشده بود که بی اختیار دستگیره پرتاب کننده صندلی را
فشردم. در یک لحظه هوا با فشار هر چه تمام تر وارد کابین شد. شدت جریان
هوا به قدری شدید بود که احساس کردم چشمانم از حدقه خارج شده است. پس از
چند لحظه خود را در آسمان دیدم درحالی که اهرم چتر نجات را نیز کشیده بودم و
این آغاز راهی بود که به سرنوشتی نامعلوم پیوند می خورد. از آن جا که
هواپیما دچار حریق شده بود و تعادل نداشت، هنگام خروج اضطراری کتفم با لبه
کابین برخورد کرده و به شدت صدمه دیده بود. درحالی که به سرعت به زمین می
رسیدم، در جست وجوی هواپیمای همکارم بودم. بی خبری از سرنوشت او به ناراحتی
ام می افزود. هواپیمای گشتی عراقی لحظات قبل از بالای سرم رد شده بود. نمی
دانستم که آیا موفق شده است به موقع از منطقه دور شود.مکان
فرود من پوشیده از درختان جنگلی بود. هنگام فرود تعدادی از سربازان دشمن
را می دیدم که به سوی محل فرود من در حرکت بودند. به آنها چشم دوخته بودم که....